تارســــــــــیدم به فــــــراتـــــــ...
5.8 هزار بازدید
5.8 هزار بازدید
من علمدارم علمدار،
برحسینم یار و غمخوار،
تا رسیدم به فرات و بنشستم لب آب ،
یادم آمد ز کبودی لب طفل رباب ،
نبود صبر و قرارم
گره افتاده به کارم
نه سری مانده نه دستی
کمرم را تو شکستی
چه بگویم به سکینه چو سراغت گیرد
گر بفهمد تو شدی کشته بدان می میرد
من علمدارم علمدار
برحسینم یار و غمخوار
اولین نفری باشید که برای این ویدیو دیدگاه ارسال میکنید