پینت بال
531 بازدید
531 بازدید
در یک بعد از ظهر سرد پاییزی، در آن زمان که گلوله ها از کنار گوشم صفیر کشان به دیوار می خوردند و اثرات اصابتشان به من می خورد، من تنها و تنها یک خشاب داشتم، با 100 گلوله که 37 تای آن را خرج کرده بودم. شش- هفت دشمن در مقابلم بودند که شکار کردنشان سخت بود. تصمیم گرفتم از آموخته هایم بهره گیرم، برای همین، به سمت یکی از دشمنان که نزدیک تر بود، خزیدم، و او را با چاقویی که بر کمربندم داشتم، نفله کردم. اما برادر شکارم، راهی جز انتقام را برای تسکین آلامش، نمی دید و در صدد تلافی بود.
اولین نفری باشید که برای این ویدیو دیدگاه ارسال میکنید