عصر یک جمعۀ دلگیر...
2.5 هزار بازدید
2.5 هزار بازدید
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت
بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان
نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده
است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟
و هر کس که در این خشکی دوران به لبش
جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو
حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوز هم که هنوز است چرا یوسف گم
گشته به کنعان نرسیده است؟ دل عشق
ترک خورد؛ گل زخم نمک خورد؛ زمین
مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به
انبوه فقط برد، زمین مرد، زمین
مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه
است...
03 بهمن 1393
اولین نفری باشید که برای این ویدیو دیدگاه ارسال میکنید